گنگ خواب دیده!
بعضی وقتها اتوبوس شهر ما از مقابل مدرسه مخصوص ناشنوایان عبور میکند، اگر وقت تعطیلیشان باشد، آنها را میبینم که دسته جمعی سوار میشوند.طرز صحبت کردنشان باهم برای ما غریب است و دیدنی!ناشنوایان در مجموع از نابینایان چشمبازترند و کمی بازیگوشتر! اما بازهم به چشم و گوش بازها نمیرسند.بعضیهاشان اهل تیپ و مد هستند! باهم حرفشان میشود، بگو مگو میکنند، عصبی میشوند، میخندند و شاید برخی از ما را مسخره میکنند و خود نمیدانیم!
چندی پیش سیدی از اهل منبر در جمعی قصیده ای عربی از لسان حال یک شاعر درباره لالی خواند که بسیار متاثر کننده بود.مضمونش اینچنین بود-امیدوارم بتوانید ترجمه ناقص را در ذهن خود ترسیم کنید-:
لالی را در کربلا دیدم که گریه میکند و حیران است،
مرا اشاره کرد که قصیده ای میخواهد، کدام را میخواهد؟لال است و منظورش را نمیفهمم،
قصیده ای برای «حسین» میخواست که به منبر رود و بخواند، قصیدهای دادم و دوان دوان با کمری خم رفت،
متوجه صحن «حسین» شد و به قبرش اشاره نمود،
پیراهنش را پاره کرد، بر صورت لطم میکرد و با دو دست بر سینه میزد،
مرا به گریه انداخت و با هم با سوز و حسرت گریه میکردیم،
مردم جمع گشتند، دسته عزاداری شکل گرفت و بزرگ شد،
عدهای در داخل و عدهای در بیرون ماندند، همه یا «حسین» میگفتند،
با مردم به سوی ضریح دویدیم و چند بار دور ضریح گشتیم،
گشتم ولی دیگر او را ندیدم، گفتم که در کنار درب منتظرش میشوم،
ناگاه شنیدم که مردم فریاد میزنند:
لال در حرم مُرد، و چه زیباست مرگ در حرم! (الاخرس مات فی الحضرة، یا محلی الموت فی الحضرة!)
کلمات کلیدی :